دردی کهنه سراسر وجودم رو گرفته. دردی که از روحم نشات می گیره .تنهایی تنها دوستی بوده که همیشه همراه و همدمم بوده و شکست تنها رویداد زندگی من.بازم به گذشته ها بر میگردم. نمیتونم فراموشش کنم... . همه جا تاریکه انگار هیچوقت نوری اینجا نتابیده.توی این
تاریکی دنبال فندکم میگردم بالا خره پیداش میکنم. یه جایی پایین تخت کهنه و فرسوده ام
افتاده.سیگاری اتش میزنم اما سیگار هم نمیتونه از این درد قدیمی چیزی کم کنه.یک باره دیگه فندک می زنم تا اطرافمو بهتر ببینم.انگار خیلی وقته کسی اینجا زندگی نکرده. چشمم به اینه میفته

دردی کهنه سراسر وجودم رو گرفته. دردی که از روحم نشات می گیره .تنهایی تنها دوستی بوده که همیشه همراه و همدمم بوده و شکست تنها رویداد زندگی من.بازم به گذشته ها بر میگردم. نمیتونم فراموشش کنم... . همه جا تاریکه انگار هیچوقت نوری اینجا نتابیده.توی این
تاریکی دنبال فندکم میگردم بالا خره پیداش میکنم. یه جایی پایین تخت کهنه و فرسوده ام
افتاده.سیگاری اتش میزنم اما سیگار هم نمیتونه از این درد قدیمی چیزی کم کنه.یک باره دیگه فندک می زنم تا اطرافمو بهتر ببینم.انگار خیلی وقته کسی اینجا زندگی نکرده. چشمم به اینه میفته

تولد ی دو باره

دردی کهنه سراسر وجودم رو گرفته. دردی که از روحم نشات می گیره .تنهایی تنها دوستی بوده که همیشه همراه و همدمم بوده و شکست تنها رویداد زندگی من.بازم به گذشته ها بر میگردم. نمیتونم فراموشش کنم... . همه جا تاریکه انگار هیچوقت نوری اینجا نتابیده.توی این
تاریکی دنبال فندکم میگردم بالا خره پیداش میکنم. یه جایی پایین تخت کهنه و فرسوده ام
افتاده.سیگاری اتش میزنم اما سیگار هم نمیتونه از این درد قدیمی چیزی کم کنه.یک باره دیگه فندک می زنم تا اطرافمو بهتر ببینم.انگار خیلی وقته کسی اینجا زندگی نکرده. چشمم به اینه میفته