خاکم کنید

یک نفر بیاید مرا دفنم کند

مراسم تدفین هم نمی خواهم

من سالهاست که مرده ام

اما هنوز هم چیزی روحم را ازار می دهد:

کسی به دیدنم نمی اید

خاکم نمی کنند

هویتم را از من گرفتند

هویتم را خاک کردند

فریاد می زنم :مرا خاکم کنید

کسی صدایم را نمی شنود

انگار همه گوشها یشان را گرفته اند

شایدم با صدای خمپاره ای کر شده اند

مرده

                                      به نام او که او را افرید

شعار هفته:انها به من می خندند نمیدانند که من بیشتر به انها می خندم. (صادق هدایت)

 

سلام .این شعری که در زیر میخونیدسروده یکی از دوستای خوبمه به اسم نادیا:

انقدر از خودم سیرم

که نیمه بی جان را

زیر ساطور قرار داده در سردخانه ها

جای من اینجا نیست

بین ادمهایی با قیافه تکراری

با سفره ای

پر از سنگ پر از لجن

اصلا" این زمانه با من سازگار نیست

اب و هوایش

به من نمی سازد

من دختری نفرین شده

به زودی چهره میشوم

روی بیلبوردهای تبلیغاتی تا اسکناسهای مزاحم

من از عدم فراتر میروم

نه به زمین تعلق دارم نه اسمان

بین مردمی که حسودی می کنند

به من به او به خدایم به سگم و تنهایی ما

به خفاشهای پستان دار

سقف خانه حتی از عشق من

به یک دیوانه

انقدر از خودم سیرم

که در یک شبیخون با شما

نه این را بگذار نگفته بماند.

از شما دوستای عزیزم خواهش می کنم نظرات خودتون رو در مورد این شعر بنویسید.

 

عشق

 تو کلاس نشسته بودم که دوستم یه تیکه کاغذ دبهم داد که بخونمش . دوستم نوشته بود که (توی کتابی خوندم  که اگه یه نفر به یه جایی خیره بشه بعد بخنده معنیش اینه که عاشق شده حالا واقعا تو عاشق شدی؟)